*حجت الاسلام و المسلمین مهدی رستمی
ایامی که در پاسارگاد بودیم از روز اول عید تا سیزده بدر، در ردیف خیمه ی ما چندین غرفه بود. غرفه های صنایع دستی، فروشگاه های پوستر، دکور، مجسمه ها، نمادهای باستانی، حتی کانکس نیروی انتظامی، غرفه های مربوط به مدیریت مجموعه، غرفه های مسئولین حاضر در مجموعه و …
نکته ی جالب توجه برای خود من، این بود که از اول ورودمان به محوطه این ذهنیت را داشتیم که اینجا بیشتر ما با دشمن هستند. اما هر روز با افراد بیشماری مواجه می شدیم که واقعاً به ما احترام می گذاشتند. اکثر آنانی که رفتارشان با ما از روی محبت و احترام بود، کسانی بودند که ظاهرشان نشان می داد مذهبی نیستند (از روی حجاب و نوع پوشش می شد به راحتی این را تشخیص داد).
مهم آن که این دسته از هموطنان با اینکه چندان به شریعت و احکام دینی پایبند نبودند، اما در مواقع ضروری به ما بیش از نیروی انتظامی و کارکنان مجموعه و یا دیگر غرفه داران اعتماد می کردند. یعنی لباس روحانیت که بر تن ما بود سبب شده بود که این هموطنان ناخودآگاه به ما اطمینان داشته باشند.
چند نمونه
ـ خانمی جوان از لحاظ روحی بسیار آسیب دیده بود. این خانم از جزئی ترین مسائل و محرمانه ترین اتفاقات زندگی اش برای من سخن گفت (درد دل).
ـ خانمی مسیحی می گفت: من مدتها است دچار نگرانی و اضطراب هستم و در خیمه ما وارد شد و از ما درخواست کمک کرد. می گفت: من حتی به روانشناسان هم اطمینان ندارم و احساس راحتی نمی کنم. اما پیش شما (روحانیت) احساس آرامش می کنم و از اینکه با شما صحبت کنم احساس ناامنی نمی کنم.
ـ در شلوغی مجموعه کودکی پدر و مادرش را گم کرده بود. کسانی که این کودک را پیدا کرده بودند (مذهبی هم نبودند) ولی به جای اینکه کودک را به کانکس نیروی انتظامی یا غرفه مدیریت مجموعه ببرند، او را نزد ما آوردند تا اینکه مادر بچه آمد و بعد فهمیدیم که این مادر مشغول خرید بود و برای همین فرزندش را گم کرده بود.
ـ خانمی دیگر هم که لوازم تزیینی لوکس خریده بود و تقریباً یک چمدان شده بود، وقتی خسته شد، چمدانش را نزد ما امانت گذاشت (از آن همه غرفه فقط به ما اطمینان داشت). با اینکه خیمه ما بعضی اوقات خیلی شلوغ می شد اما اعتماد آن خانم به ما باعث شد که چنین کاری کند.
ـ مردی که با خانواده و مادر پیرش به پاسارگاد آمده بود، مادرش را به غرفه ما آورد تا دقایقی نزد ما بماند و استراحت کند. جای برای استراحت و نشستن در غرفه های دیگر هم بود، اما او را نزد ما آورد. چون اعتماد داشت. شبیه این مورد چندین بار رخ داد.
ـ شخصی سوییچ خودرویی را پیدا کرده بود و تحویل ما داد و ما هم در بلندگوی یکی از غرفه های فرهنگی اعلام کردیم و صاحبش پیدا شد.
ـ روزانه چندین مورد مشاوره خصوصی و فوق محرمانه با هموطنان داشتیم. مردی که با همسرش آمده بود و از گذشته اش گفت و توضیح داد که: نمی خواهم همسرم چیزی بداند و از ما مشورت می خواست. پدری که از رفتار فرزندش ناراحت بود و شبیه به این موارد.
برداشت من
برایم یقینی شد که اکثریت مردم به روحانیت بیش از دیگران اعتماد و اطمینان دارند. جوک ها و لطیفه هایی که در شبکه های مجازی در باره ی روحانیت منتشر می شود بیش تر شوخی و برای خنده است. نه از روی کینه و منظور بد. در آن دو هفته ی حضور در پاسارگاد اطمینان و اعتماد به روحانیت را با تمام وجودم حس کردم.