*چون امام حسین(ع) به نزدیکى بوستانش رسید، غلامش به نام صافی را دید که نشسته و نان مى خورَد. به او نگریست و پشتِ درخت خرمایى پنهان شد تا او را نبیند. غلام، هر گِرده نانى که برمى داشت، نیمى از آن را براى سگ مى انداخت و نیم دیگر را مى خورد.
امام(ع) از کار غلام، شگفت زده شد. چون [غلام] غذایش را خورد، حضرت برخاست و فرمود: اى صافى! ادامه مطلب...