*پیامبر اسلام علاوه بر اینکه حکومتی گسترده تشکیل داد، تمدنی مهم را نیز پایه ریزی کرد. به نظر می رسد تمدنی که او بنیاد نهاد مهم تر از تشکیل حکومت بود. اگر از دید دنیایی هم بنگریم، شخصیتی با این تأثیرگذاری در بشریت، نظیر ندارد.
پاره ای از ویژگیهای این شخصیت را برمی شمریم. با این امید که او را با پادشاهان متکبر ایران مقایسه کنیم. اگر از پادشاهان ایران باستان هیچ ندانیم غیر از تصاویر آنها بر سنگ ها، رفتارهای متکبرانه ی آنها را درک می کنیم.
با مردم و زیردستان
ـ هرگاه کسی خدمت رسول خدا میرسید، تشک زیر خود را به او میداد و اگر قبول نمیکرد با اصرار به او میداد. (إحیاء علوم الدین، ج 7، ص 116)
ـ رسول خدا(ص) تقریباً هیچگاه «نه» نمی گفت. هرگاه از او چیزی خواسته می شد، اگر می خواست آن را انجام دهد، می فرمود: آری و اگر نمی خواست انجامش دهد سکوت می کرد و در نتیجه، طرف می فهمید که حضرت به آن کار تمایلی ندارد. (الطبقات الکبری، ج 1، ص 368)
ـ مردی نزد پیامبر(ص) آمد و هنگام صحبت با حضرت(ص) بدنش می لرزید. پیامبر(ص) به او فرمود: آرام باش، من که پادشاه نیستم، بلکه پسر زنی هستم که گوشت نمک زده و خشکیده در آفتاب، می خورد. (سنن ابن¬ماجة، ج 2، ص 1100، ح 3312. ر. ک: مکارم الأخلاق، ج 1، ص48، ح7)
ـ مطرّف از قول پدرش: با هیئتی خدمت رسول اللّه(ص) رسیدیم. عرض کردیم: تو سرور مایی. فرمود: سرور، خداوند تبارک و تعالی است. عرض کردیم: تو کاملاً از ما برتری و از ما بخشنده تر. فرمود: هرچه می خواهید بگویید؛ ولی مواظب باشید شیطان شما را نمایندهی خود قرار ندهد [در مدح و ستایش مبالغه نکنید]. (سنن أبی داود، ج 4، ص254، ح 4806. ر. ک: المسند، احمد بن حنبل، ج5، ص 498، ح 16307 و ص 499، ح 16311)
ـ انس بن مالک: شبی برای پیامبر نوشیدنی تهیه کردم؛ اما حضرت نیامد. خیال کردم یکی از اصحاب ایشان را دعوت کرده است. لذا خودم نوشیدنی را خوردم. ساعتی بعد از عشا پیامبر آمد. من از همراه حضرت پرسیدم: آیا پیامبر(ص) در جایی افطار کرده یا کسی ایشان را دعوت نموده است؟ گفت: نه.
من آن شب را از فکر اینکه پیامبر(ص) نوشیدنی را از من بخواهد و نوشیدنی نباشد و گرسنه بخوابد، با چنان غم و اندوهی به سر بردم که فقط خدا از آن خبر دارد. اما صبح پیامبر در حالی که روزه داشت بیدار شد و دربارهی آن نوشیدنی از من سؤالی نکرد و تاکنون نیز از آن سخنی به میان نیاورده است. (مکارم الأخلاق، ج 1، ص 78، ح 122)
ـ پیامبر خدا(ص) با تهیدستان می نشست و با مستمندان غذا می خورد. (المناقب، ابنشهر آشوب، ج 1،ص 145 و 46)
ـ هرگاه یکی از اصحاب خود را سه روز نمی دید، جویای حالش می شد. اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا می کرد و اگر در شهر بود به دیدنش می رفت و اگر بیمار بود، از او عیادت می کرد. (مکارم الأخلاق، ج 1، ص 55، ح 34)
ـ انس: من با رسول خدا(ص) راه می رفتم و حضرت لباسی نجرانی با حاشیه ای زبر و درشت بر تن داشت. عربی بادیهنشین از راه رسید و لباس حضرت را محکم کشید. دیدم از شدّت کشیدن، روی گردن حضرت ردّ انداخته است. آن بادیهنشین سپس گفت: ای محمّد، دستور بده از مال خدا که نزد توست به من بدهند. پیامبر(ص) به طرف او برگشت و خنده ای کرد و سپس دستور داد به او چیزی بدهند. (الترغیب و الترهیب، ج 3، ص 418، ح 20)
ـ هرگاه جنگ بالا می گرفت و مردم از ترس وا پس می رفتند، رسول خدا(ص) اعضای خاندانش را پیش می انداخت و به وسیلهی آنها، یاران خود را از شمشیرها و نیزه ها حفظ می کرد. از همین رو عبیدة بن حارث در جنگ بدر کشته شد و حمزه در جنگ احد و جعفر در جنگ موته. (نهج البلاغة، نامه 9)
ـ عایشه: رسول خدا(ص) تا لحظه ای که از دنیا رفت هیچگاه سه روز پیاپی سیر غذا نخورد. البته اگر می خواستیم می توانستیم سیر شویم، اما دیگران را بر خود مقدّم می داشتیم. (المحجّة البیضاء، ج 6، ص 79؛ الترغیب و الترهیب، ج 4، ص 188، ح 86)
ـ اگر سواره بود، اجازه نمیداد کسی پیاده همراهش حرکت کند. او را با خود سوار میکرد و اگر قبول نمیکرد، میفرمود: جلوتر برو در فلان جا منتظرم باش. (مکارم الأخلاق، ص 22)
بی اعتنا به مال دنیا
ـ پیامبر خدا(ص) روی بوریایی دراز کشیده و آن بوریا بر پهلوی حضرت ردّ انداخته بود. به ایشان عرض کردند: کاش بستری تهیه کنید! فرمود: مرا چه به دنیا؟! حکایت من و دنیا حکایت سواره ای است که در یک روز گرم تابستانی به راهی رود و ساعتی از روز را زیر سایهی درختی بیارمد و سپس حرکت کند و برود. (مکارم الأخلاق، ج 1، ص 64، ح 65)
ـ رسول خدا(ص) نه دیناری به ارث گذاشت و نه درهمی و نه بنده ای و نه کنیزی و نه گوسفندی و نه شتری. زمانی که درگذشت زره او در گرو یکی از یهودیان مدینه بود که در قبال قرض کردن بیست صاع جو برای خرجی خانواده اش، آن را نزد وی به گرو گذاشته بود. (قرب الإسناد، ص 91، ص 304)
ـ عمر بن خطاب: خدمت رسول خدا(ص) رسیدم. آن حضرت روی حصیری نشسته بود. دیدم جز یک ازار چیز دیگری بر تن ندارد و حصیر بر پهلویش ردّ انداخته است. در گوشه ای از اتاق مشتی جو به اندازهی یک صاع و مقداری برگ درخت سلم [برای دباغی کردن پوست ] به چشم می خورد و یک پوست دباغی نشده ای هم آویزان بود.
اشک از چشمانم سرازیر شد. رسول خدا فرمود: پسر خطاب، چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: ای پیامبر خدا، چرا گریه نکنم وقتی می بینم که این حصیر بر پهلوی شما ردّ انداخته و این هم خزانهی شماست که می بینم، در حالی که کسرا و قیصر در باغ های پر از میوه و جویبار زندگی می کنند. اما شما که پیامبر و برگزیدهی خدا هستی، این وضع خزانه تان می باشد؟! پیامبر فرمود: ای پسر خطاب! آیا نمی پسندی که آخرت از آنِ ما باشد و دنیا از آنِ ایشان؟! (الترغیب و الترهیب، ج 4، ص 199، ح 120)
ـ ظرفی از شیر و عسل برای پیامبر(ص) آوردند. رسول خدا(ص) از خوردن آن امتناع ورزید و فرمود: دو نوشیدنی در یک وعده و دو ظرف در یک ظرف؟! حضرت آن را نخورد و فرمود: من [خوردن ] این را حرام نمی دانم، اما خوش ندارم که فخر بفروشم و فردا [ی قیامت ] به خاطر چیزهای زیادی دنیا حسابرسی شوم. (مکارم الأخلاق، ج 1، ص 79، ح 124)
ـ از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا درست است که رسول خدا(ص) هیچگاه از نان گندم سیر نشد؟ فرمود: خیر؛ زیرا او هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (الأمالی، صدوق، ص 398)
ـ برای پیامبر(ص) شربت بادام آوردند. حضرت فرمود: آن را ببرید، این نوشیدنی ناز پروردگان است. (الطبقات الکبری، ج 1، ص 395)
ـ دنیا و امور مربوط به آن، او را به خشم نمی آورد و هرگاه حق مورد بی حرمتی قرار می گرفت ملاحظه احدی را نمی کرد و هیچ چیز جلو خشم او را نمی گرفت تا اینکه انتقام حق را می گرفت. هرگز به خاطر خودش خشمگین نمی شد و از کسی انتقام نمی گرفت. (الطبقات الکبری، ج 1، ص 422 و 423)
ـ امام باقر(ع) به محمّد بن مسلم: ای محمّد، آیا فکر می کنی رسول خدا(ص) از زمانی که خداوند او را برانگیخت تا وقتی جانش را گرفت، سه روز پیاپی از نان گندم سیر خورد؟! نه به خدا قسم! آن حضرت از زمانی که خداوند او را برانگیخت تا وقتی جانش را گرفت، هیچگاه سه روز پیاپی از نان گندم سیر نخورد.
نمی گویم که چیزی پیدا نمی کرد [تا بخورد]. آن حضرت گاهی اوقات به یک نفر صد شتر جایزه می داد. اگر می خواست بخورد، می توانست. (الکافی، ج 8، ص 130، ح 100)
ـ عایشه: تا زمانی که رسول خدا زنده بود، خانواده¬ی محمّد هیچگاه سه روز پیاپی صبحانه و شام را از نان جو سیر نخوردند. (الطبقات الکبری، ج 1، ص 401)
ـ امام علی(ع): محمد از همهی پیامبران زاهدتر بود؛ زیرا ... هیچگاه نان گندم نخورد و از نان جو نیز سه شبانهروز متوالی سیر نشد. (الاحتجاج، ج 1، ص 335. نخوردن نان گندم در آن زمان مرسوم نبوده است؛ زیرا این روایت در مقام برشمردن زهد حضرت است )
تواضع
ـ لباس و کفش خویش را وصله میزد. خود گوسفندانش را میدوشید. با بردگان غذا میخورد. بر زمین مینشست. سوار الاغ میشد و شخص دیگری را هم با خود سوار مینمود. نیازهای زندگی خویش را از بازار تهیه میکرد و به خانه میبرد.
با ثروتمند و فقیر یکسان دست میداد و پیش از آنکه دیگری دستش را بکشد، دست خود را نمیکشید. به هر کس میرسید، سلام میکرد؛ چه آن شخص کوچک بود و چه بزرگ؛ چه ثروتمند بود و چه فقیر. (إرشاد القلوب، ج 1، ص 115)
ـ پیامبر خدا(ص): تا زندهام پنج کار را رها نمی کنم: غذا خوردن روی زمین با بندگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشیدن بز با دست خودم، پوشیدن لباس پشمینه و سلام کردن به کودکان، تا این کارها بعد از من سنّت شود. (الأمالی، صدوق، ص 130، ص 117)
ـ رسول خدا(ص) مانند عبد غذا می خورد و مانند عبد می نشست و روی زمین چیز می خورد و روی زمین می خوابید. (المحاسن، ج 2، ص 244، ح 1759)
ـ گاهی بچهای را در دامان خود میگذاشت اما اتفاق میافتاد که کودک در دامان پیامبر ادرار میکرد. اطرافیان که به بچه پرخاش میکردند، میفرمود: به کودک پرخاش نکنید تا ادرارش قطع نشود. پس از اتمام ادرار طفل، وقتی والدین، فرزند خود را میبردند، لباسش را میشست. (مکارم الأخلاق، ص 25)
ـ (هنگام نشستن هیچ ژستی به خود نمیگرفت.) سه گونه مینشست: ساقهای پا را بلند کرده با دو دست دور آنها حلقه میزد یا دو زانو مینشست یا یک پا را زیر ران خود گذاشته و پای دیگر را روی آن مینهاد. (الکافی، ج 2، ص 661، ح 1؛ مکارم الأخلاق، ص 26)
ـ زمانی که خداوند او را برانگیخت، در حال تکیه دادن غذا نخورد و خوش نداشت که مانند پادشاهان باشد. امّا ما نمی توانیم این کار را بکنیم. (الکافی، ج 6، ص 272، ح 8)
ـ ابوذر: پیامبر اکرم(ص) در میان یارانش می نشست و هرگاه بیگانه ای می آمد، نمی فهمید کدام پیامبر است تا اینکه می پرسید. لذا از پیامبر خواستیم که جایگاهی برایش درست کنیم تا اگر بیگانه ای بیاید، او را بشناسد. بدین ترتیب سکویی از گِل برای او ساختیم که بر آن می نشست. (سنن النسائی، ج 8، ص 101، مکارم الأخلاق، ج 1، ص 48، ح 8)
لینک مرتبط:
قسمت دوم