سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
آمار

بازدید امروز :399
بازدید دیروز :292
کل بازدید :3114182
تعداد کل یادداشت ها : 1491
103/9/8
یادداشت های گذشته [1484]
برگزیده ها
 
کانال گفتگو با زرتشتیان [0] سایت "گفت و گو با زرتشتیان" [0] بر قله احادیث [0] مبهم ترین شخصیت تاریخ [0] خلیج فارس در سخن پیامبر(ص) [0] هیچستان [1] ترجمه منشور کورش [0] راه مقابله با زرتشتی [0] زنده زنده پوست کندن [1] سهم زرتشتیان در جنگ با عراق [1] نقد مسلمانان به جای اسلام [0] همه چیز اسلام از زرتشت! [0] چهارشنبه سوری [0] چرا اسلام جایگزین زرتشتی؟ [0] مهمترین های اسلام و زرتشتی [1] نژادپرستی ابزار زرتشتیان [0] گرایش زنان به اسلام [0] برخورد زرتشتیان با مرتدان [0] مقایسه ی بحرینی ها و زرتشتی ها [0] مفاتیح و ادرار شتر [0] نژادپرستی ممنوع [0] پس از عمری پژوهش [1] اسلام فردوسی [0] اسلام برای 1400 سال پیش [0] حقوق حیوانات در اسلام [0] تفسیر فروهر [0] امام رضا(ع) و زرتشتیان [0] مقایسه ی ادرار گاو و شتر [0] توهین به ایرانیان [0] تغییر در زرین کوب [0] ساسانیان بیگانه از فروهر [0] شورش ها در ایران [0] حضور امامان در جنگ با ایران [0] استحقاق توهین؟! [0] کاهش جمعیت زرتشتیان [0] کاهش حضور زرتشتیان در اینترنت [0] جنگ و کشتار [0] نجابت زرتشتیان [0] درخواست زرتشتیان از من [0] ظلم به زنان [0] اسلام اختیاری ایرانیان [0] می خواهم زرتشتی شوم! [475] ارزش شعار زرتشتیان [0] دزدی حدیث [0] وحشی‏گری در ایران باستان [0] کشتارهای امام علی(ع) [0] اخراج آریایی ها [0] تشرف یک زرتشتی به اسلام [0] عوامل گرایش به زرتشتی [0] ملاک خودی و غیر خودی [0] مشروعیت انجمن زرتشتیان؟ [0] قرض دادن زن خود [0] اعدام در دین زرتشتی [0] نوروز [0] انتخاب رئیس حکومت [0] آدم خواری [0] بی اعتباری گاتها [0] کارنامه اسلام [0] پیامبر اسلام(1) [0] پیامبر اسلام(2) [0] آرشیو پیوند روزانه [74]
خبر مایه
 
0[0]
لینک خرید کتاب راه راستی: www.raherasti.ir/9791

عضویت در تلگرام
 

سایت راه راستی راه اندازی شد

مدح امام علی(ع) از زبان جلال الدین مولوى / از على آموز اخلاص عملجلال الدین محمّد بن بهاء الدین محمّد ، مشهور به مولانا و مولوى (درگذشت: 672ق) در مدح امام علی(ع) چنین سروده است:

از على آموز اخلاص عمل
 شیر حق را دان منزّه از دَغَل

 در غزا بر پهلوانى دست یافت
 زود شمشیرى برآورد و شتافت

 او خَدو انداخت بر روى على
 افتخار هر نبى و هر ولى

 او خَدو انداخت بر رویى که ماه
 سجده آرد پیش او در سجده گاه

 در زمان ، انداخت شمشیر آن على
 کرد او اندر غزایش کاهلى

 گشت حیران آن مبارز زین عمل
 از نمودنْ عفو و رحمِ بى محل

 گفت : بر من تیغ تیز افراشتى
 از چه افکندى ، مرا بگذاشتى؟

 آن ، چه دیدى بهتر از پیکار من
 تا شدى تو سست در اِشکار من؟

 آن ، چه دیدى که چنین خشمت نشست
 تا چنین برقى نمود و باز جَست؟

 اى على که جمله عقل و دیده اى!
 شمّه اى وا گو از آنچه دیده اى

 تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
 آب علمت خاک ما را پاک کرد

 باز گو دانم که این اسرار هوست
 زان که بى شمشیرْ کشتن ، کار اوست

 صانع بى آلت و بى جارحه
 واهب این هدیه هاى رایحه

 صد هزاران مى چشاند روح را
 که خبر نبْوَد دهان را ، اى فتى!

 صد هزاران روح بخشد هوش را
 که خبر نبْوَد دو چشم و گوش را

 باز گو ، اى بازِ عرش خوش شکار
 تا چه دیدى این زمان از کردگار

 چشم تو ادراک غیب آموخته
 چشم هاى حاضران بر دوخته

 راز بگشا ، اى على مرتضى
 اى پس سوء القضا ، حُسن القضا

 یا تو وا گو آنچه عقلت یافته است
 یا بگویم آنچه بر من تافته است

 از تو بر من تافت ، چون دارى نهان
 مى فشانى نور ، چون مَه ، بى زبان

 از تو بر من تافت ، پنهان چون کنى
 بى زبان ، چون ماه ، پرتو مى زنى

 لیک اگر در گفت آید قرصِ ماه
 شبْروان را زودتر آرد به راه

 چون تو بابى آن مدینه ى علم را
 چون شعاعى آفتاب حلم را

 باز باش ـ اى باب ـ بر جویاى باب
 تا رسد از تو قشور اندر لُباب

 باز باش ـ اى باب رحمت ـ تا ابد
 بارگاه ما «لهُ کفوا أحد»

 هر هوا و ذرّه اى خود منظرى است
 ناگشاده کى بُود ، آن جا درى است

 تا بنگشاید درى را دیده بان
 در درون هرگز نگنجد این گمان

 چون گشاده شد درى ، حیران شود
 مرغ امید و طمع ، پرّان شود

 پس بگفت آن نو مسلمانِ ولى
 از سر مستى و لذّت با على

 که : بفرما یا امیر المؤمنین
 تا بجنبد جان به تن در ، چون جنین

 باز گو ، اى بازِ پر افروخته
 با شَه و با ساعدش آموخته

 باز گو ، اى بازِ عنقا گیر شاه
 اى سپاه اِشکَن به خود ، نى با سپاه

 امّت وحدى یکى و صد هزار
 باز گو ، اى بنده بازت را شکار

 در محلّ قهر ، این رحمت ز چیست؟
 اژدها را دست دادن ، راه کیست؟

 گفت : من تیغ از پى حق مى زنم
 بنده حقّم ، نه مأمور تنم

 شیر حقّم ، نیستم شیر هوا
 فعل من بر دین من باشد گوا

 من چو تیغم وان زننده ى آفتاب
 «ما رمیتَ إذ رمیتَ» در حِراب

 رخت خود را من ز رَه برداشتم
 غیر حق را من عدم انگاشتم

 من چو تیغم پُر گهرهاى وصال
 زنده گردانم نه کشته در قتال

 سایه ام من ، کدخدایم آفتاب
 حاجبم من ، نیستم او را حجاب

 خون نیوشد گوهر تیغ مرا
 باد از جا کى برد میغ مرا؟

 کَه نِیَم ، کوهم ز صبر و حلم و داد
 کوه را کى در رُباید تندباد؟

 آن که از بادى رود از جا ، خسى است
 زان که باد ناموافق ، خود بسى است

 باد خشم و باد شهوت ، باد آز
 بُرد او را که نبود اهل نیاز

 باد کبر و باد عُجب و باد حلم
 بُرد او را که نبود از اهل علم

 کوهم و هستىّ من بنیاد اوست
 ور شوم چون کاه ، بادم باد اوست

 جز به یاد او نجنبد میل من
 نیست جز عشق اَحَد ، سرخیل من

 خشم ، بر شاهان شه و ما را غلام
 خشم را من بسته ام زیر لگام

 تیغ حلمم گردن خشمم زده است
 خشم حق بر من چون رحمت آمده است

 غرق نورم ، گر چه سقفم شد خراب
 روضه گشتم ، گرچه هستم بوتراب

 چون در آمد علّتى اندر غزا
 تیغ را دیدم نهان کردن سزا

 تا «أحبّ للّه » آید نام من
 تا که «أبغض للّه » آید کام من

 تا که «أعطى للّه » آید جود من
 تا که «أمسک للّه » آید بود من

 بخل من للّه ، عطا للّه و بس
 جمله للّه ام ، نِیَم من آنِ کس

 و آنچه للّه مى کنم ، تقلید نیست
 نیست تخییل و گمان ، جز دیدنى است

 ز اجتهاد و از تحرّى رَسته ام
 آستین بر دامن حق بسته ام

 گر همى پرّم ، همى بینم مَطار
 ور همى گردم ، همى بینم مدار

 ور کشم بارى ، بدانم تا کجا
 ماهم و خورشید ، پیشم پیشوا

 بیش از این با خلق گفتن ، روى نیست
 بحر را گنجایى اندر جوى نیست

منبع:
مثنوى معنوى (نسخه نیکلسون ، نشر پوریا ، 1373 ش ، اوّل) : ج3 ، دفتر ششم ، ص535 .


  
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل