استاد سید مجتبی آقایی
6ـ مقابله به کام چه کسانی؟
جناب آقای فاطمی! جنابعالی را متهم میکنم که با این کنش و منش خود، در حال خدمت به دستهای مرموزی هستید که کیان این کشور و دیانت مردم را نشانه رفتهاند. اجازه بدهید تا قسمتی از یک مقالهی در شرف انتشارم را نقل کنم و سپس بیشتر توضیح بدهم:
«بخش اعظم تجلیات پدیدههای باستانگرایی و زرتشتگرایی (که از ابتدای فتح ایران تا کنون و به مثابهی یک پارادایم در فرهنگ ما وجود داشته است)، اصولاً ماهیتی احساساتی داشته و از محدودهی یک تعلق خاطر رمانتیک به دین و تاریخ کهن ایرانی فراتر نمیروند. معنای این سخن آن است که تجلیات مذکور، اغلب، ناشی از یک کنش عقلی و استدلالی نبوده و به مثابهی یک ایدئولوژی نقشآفرینی نکردهاند. سهل است، باستانگرایی و زرتشتگرایی در بسیاری از تجلیات افراطی یا تندروانه و امروزین خود هم، به رغم ظاهر علمیای که مُد شده است و معمولاً اتخاذ میکنند، عملاً ماهیتی رمانتیک و سرشتی احساسی دارد.»
در نتیجه، و بنا به همین ماهیت رمانتیک و احساسی، بدترین متد و طرز مواجهه یا مقابله با آنها، اتفاقاً، همین شیوهی طعنهزنی و بهانهجویی و لجبازی یا به قول خودتان مقابله به مثلِ جنابعالی است که طبعاً به جای آب، هیزم بر آتش تعصب طرف مقابل میریزد و البته خود هم گرفتار لهیب شعلههای آن میگردد. به همین دلیل، اگر مفروضمان این است که امروزه روز، دست استعمار و استکبار در حال تقویت باستانگرایی و زرتشتگرایی است، تنها کاری که حتماً باید از آن پرهیز کنیم، دقیقاً همین است که جنابعالی میکنید!
علاوه بر آنچه گفته آمد، در همان مقاله، چنین نوشتهام:
«خاستگاه بسیاری از کنشهای معمولِ باستانگرایانه و زرتشتگرایانه، اصولاً تحقیق و تتبع در منابع و مستندات نیست تا صرفاً به طریق مشابه بتوان با آنها درافتاد. چه، در غالب موارد، ریشهی کنشهای مذکور، اساساً، حس سرخوردگیِ ناشی از عقبماندگی و اوضاع نامطلوب کنونی است که وقتی با نشاط حاصل از یادآوری دوران پُر افتخار گذشته سنجیده میشود، برخی اشخاص را (فارغ از هر گونه اعتناء به گزارهی متقن تاریخی و استدلالی) به این نتیجه میرساند که تنها راه نجات، بازگشت به دوران طلایی گذشته است. طبعاً، این حس مشئومِ سرخوردگی و نیز ناامیدی از بهبود اوضاع نامطلوب کنونی (که منشاء مسایل بعدی است)، با ارائهی قویترین و خردکنندهترین استدلالها بر علیه فرهنگ کهن ایرانی یا دین زرتشتی از میان نمیرود، بلکه به تشدید واکنشهای احساسی میانجامد. در عین حال، ناگفته پیداست که در این چارچوب، فشار ناشی از سختگیریهای مذهبی و نیز جدالهای مبتنی بر طعنهزنی و بهانهجویی، هیچ نتیجهای جز رمیدگی و خصومت روزافزون طرف مقابل ندارد.»
بگذریم. بُعد فاجعهآمیزتر قضیه این است که تمام این رویاروییهای غلط، مشخصاً به کام تجزیهطلبان و فرقهگرایان است که جداً در حال برنامهریزی برای آسیب رساندن به کیان این کشور هستند. چطور ملتفت این مخاطره نیستید؟! چطور ندیدهاید که مشابه بسیاری از فرمایشات گهربار جنابعالی را تجزیهطلبان و پانترکها و دیگران، کمابیش با همین ادبیات مشحون از طعنه و توهین به کار میبستهاند؟!
خطر جنبشهای گریز از مرکز و تجزیهطلبِ قومی و زبانی و مذهبی (که امروزه حتی حاکمان حجاز هم مؤید آنها شدهاند) به اندازهای زیاد است که ناسیونالیسم ولو با درجاتی از رمانتیسیسم نسبت با ایران باستان و دین زرتشت، در مقایسه با آنها، اصلاً مخاطرهای در بر ندارد. بله! این همان ناسیونالیسمِ دارای رگههای رمانتیکِ باستانگرایی و زرتشتگرایی است که در طول قرنهای متمادی، به خوبی با مذهب تشیع کنار آمده و حتی در خدمت آن هم قرار گرفته است؛ و اگر امروزه روز، شکلی از آن افراطی شده و به سمت نقد دین اسلام و مواضع سیاسی ضد جمهوری اسلامی کشیده شده، یک دلیلش فکر کوتاه بنده و جنابعالی در بهرهگیری از آن بوده است و نیز سوق دادنش به دامن دشمنان و معاندان.
در خاتمه، بخش دیگری از همان مقاله را تقدیم میکنم تا ملتفت شوید که راه رویارویی با باستانگرایی، آوار کردن طعن و کین بر سر مظاهر تمدن ایران باستان نیست، بلکه هدایت آن است:
«باستانگرایی در معنای مرسوم و مورد نظر، ماهیتاً قابلیت تبدیل به یک گفتمان (discourse) را نداشته و ندارد. یکی از دلایل ناتوانی مذکور این است که باستانگرایی قادر نیست از عظمت و دستاوردهای فرهنگ و تمدن ایران در دورهی پس از اسلام به کلی چشم بپوشد و آن همه را چونان قرونی تاریک یا وسطی انکار نماید. برای مثال، باستانگرایی، هرگز نمیتواند دانشمندان بینظیری همچون ابوعلی سینا یا خواجه نصیرالدین طوسی را به صرف مسلمان بودن، طرد نماید یا از نقش دولت شیعهی صفوی در احیای ناسیونالیسم ایرانی چشم بپوشد. به همین دلیل، در دوران پهلوی اول و پس از آن، علیرغم همهی حمایت و امکاناتی که صرف گردید، باستانگرایی ایرانی نتوانست (و نمیتوانست) جلوهی تناقضآمیز خود در مورد فرهنگ و تمدن ایران اسلامی را مرتفع نموده و به سطح یک گفتمان ارتقاء یابد. به عبارت دیگر، آنچه در باستانگرایی مذکور به عنوان یک رنسانس برای ایران و ایرانی قلمداد میشود، عملاً از اساسیترین عنصر خود، یعنی انگشت نهادن بر واقعهی دینی (یعنی گرایش ایرانیان به اسلام)، به عنوان یک خط مرز مشخص میان «دیروزِ خوب» و «امروزِ بد»، به کلی محروم مانده است و در نتیجه، هرگز نتوانسته (و نخواهد توانست) انقلابی مشابه با رنسانس به پا کند.»
ملتفت شدید؟ صرفنظر از همهی هیاهوها و جنجالهایی که در برخی سایتهای اینترنتی بر پا میشود و برخی از ما را معتاد خود میکند، میتوان از نگاهی کلان و در اندازهی منافع ملی و مذهبی به کلیت موضوع نگاه کرد و خط مشی صحیح را اتخاذ نمود. برعکس، میتوان با سفسطه و مغلطه و بزرگنمایی و هیاهو، آب به آسیاب دشمن ریخت و اسمش را هم گذاشت دفاع از اسلام!
7ـ بولتنسازی؟!
جناب آقای فاطمی عزیز! با مرور یادداشتهای این سایت، یکی از چیزهایی که توجهم را جلب کرد، این بود که بخش بزرگی از تکاپوهای جنابعالی، بر یافتن جملهای از یک موبد یا یک زرتشتپژوه متمرکز است که بتوان با آن طعنه و صدمهای بر معتقدات یا حیثیت زرتشتیان وارد آورد. متأسفانه، شوق و شهوت جنابعالی در به کارگیری این ترفند (به تعبیر عوام: «از خودشان گرفتن و به خودشان زدن») به اندازهای است که به سایر بیانات و توضیحات همان شخص توجهی نمیکنید. چه میدانم؟ شاید اصولاً کل مطلب مورد بحث را نه میخوانید و نه ملتفت میشوید (؟!)
به هر حال، قطعاً و مطلقاً صحیح نیست که در استناد به منابع شفاهی و کتبی، از شیوهی «بولتنسازان» استفاده کنیم؛ یعنی، بریدهای مطلوب و منطبق بر خواستهی خود را از لابلای سخنان شفاهی یا کتبی شخصی دیگر برگیریم و بی اعتناء به توضیحات و توجیهات خود وی دربارهی آن، صرفاً همان را برجسته نماییم و احیاناً معرکه بسازیم که آی ملت! ببینید! حتی فلانی هم چنین و چنان گفته است! چنین رفتاری، یقیناً برازندهی علماء و فضلاء نیست؛ و همان بهتر که بگذاریم فقط در تیترهای جذاب نشریات زرد یا بولتنهای خاص سیاسی از این ترفند عوامپسندانه استفاده بشود.
برعکس، شیوه یا متد منطقی و بلکه وجدانی این است که نقل قول را در درون منظومهی فکری صاحب قول انجام بدهیم. برای مثال، اگر یک موبد یا یک زرتشتپژوه دربارهی این که ریشه یا اساس فلان جشن، زرتشتی نیست، مطلبی قلمی کرده است، آن مطلب را نباید فوراً مانند پیراهن عثمان علم کرد و بر گرداگردش بساط سینهزنی به راه انداخت! چه، بسا که همان موبد یا زرتشتپژوه یا حتی سایرین، مطالب دیگری دربارهی نحوهی جاگیری آن جشن در دل دیانت زرتشتی و ورود آن به درون سنت کتبی و شفاهی و آئینی زرتشتیان، مطالب مهمی را گفته باشند (و گفتهاند) که به کلی، آن سینهزنیِ مفروض ما را بدون وجه نماید. اما، ظاهراً جنابعالی را با این حرفهای حساب کاری نیست و به همین دلیل است که صرف یک نقل قول از دکتر مزداپور راجع به ربط نداشتن شریعت زرتشتی به خود زرتشت، چونان کشفی کشاف خوشحالتان میکند؛ به طوری که فکر میکنید کامتان از لطمه زدن به زرتشتیان برآورده شده است!
از دیدگاهی دیگر، به نظر میرسد آنچه جنابعالی را وامیدارد تا این مایه از تکیه بر «مَن قال» را شیوه عمده یا متد اصلی خود قرار بدهید، یکی از این دو دلیل یا هر دوی آنها را دارد: یکی، وجود ضعفهای اساسی در فهم و تحلیل «ما قال» است که در نتیجه و برای جبرانش به «من قال» و گوینده پناه میآورید؛ و دیگری، شور متعصبانهای که طعن و ضرب بر زرتشتیان با هر وسیلهی ممکنی را مباح میداند و در نتیجه، هیچ لزومی نمیبیند که وقت خود را صرف یادگیری مبانی و حواشی موضوع اصلی دعوا یعنی دین و آیین زرتشتی بکند!
8ـ میان پرده!
شگفتانگیز و بلکه بهتآور این که جنابعالی، در جایی دیگر، و در تضاد آشکار با رویکرد و منش و گفتههای قبلی، فرمودهاید «به نظر من بهترین راه برای مقابله با گسترش زرتشتی، آزاد گذاشتن برای پیوستن به این دین است.» آقاجان! حالتان خوب است؟! آخر این همه تسامح و آزاداندیشیِ ناگهانی جنابعالی را کجای دلم بگذارم؟!
9ـ نمونههایی چند از تعابیر نادرست
جناب فاطمی عزیز! به عنوان یک زرتشتپژوهِ مسلمان و استخوان خردکرده در این حوزه، شهادت میدهم که جنابعالی هنوز اساساً اهلیت علمی برای ورود به مقولهی فهم و لذا نقد دین زرتشت را ندارید. فرصت بنده ناچیز بود و مطالب نادرست در سایت شما، انبوه. جز اشارهای مختصر به برخی از آنها، برایم ممکن نشد:
1ـ9ـ گفتهاید که «مقدسترین چیز در نزد زرتشتیان آتش است» که البته حرف بی ربط و گزافهای است؛ و در جایی دیگر، ناگهان دچار شهود گشته و پس از قدری کلیگویی در مورد وجه عمومی تقدس آتش، چنین فرمودهاید که «چه بسا قضیهی آتش در میان زرتشتیان همان داستان شمع را دارد. همانگونه که در این زمان، اهمیت دادن به روشن کردن شمع ربطی به اسلام ندارد، بعید نیست قداست آتش نیز ربطی به دین اصلی زرتشت نداشته باشد. لذا قداست آتش را در میان اقوام کهن دیگر غیر از زرتشتیان نیز میبینیم.»
آقاجان! آخر من به جنابعالی چه بگویم؟! از جنابعالی که خبر ندارید نماد گیتیانهی «اشه»، آتش است و از اسطورهشناسی آتش و انطباق دو وجه همزمانِ سوزندگی و سازندگیِ این عنصر با فلان آموزهی زرتشتی هم بویی نبردهاید، چگونه انتظار داشته باشم که وجه خاص و نمادین آتش در دین زرتشتی را (که به کلی متفاوت با تقدس عمومی آن است) فهمیده باشید؟
2ـ9ـ با این مایه از ضعف در تاریخ و ادیان ایران باستان و شوق به «بولتنسازی» است که به ناگزیر، دست به دامان سخنان دکتر شریعتی شده و لابد به این وسیله، دل خوش میدارید که مستنداً فرمایش فرمودهاید! اما دوست عزیز! آقاجان! آقای دکتر شریعتی در کتاب تاریخ ادیان خود، چنان اراجیفی دربارهی دین زرتشت آورده است که فقط برای لختی تفریح و خندیدن مناسب است. برای نمونه، ایشان در اواخر همان کتاب مستطاب تاریخ ادیانشان، واژهی منثره/ منتره را به ضربالمثل «فلانی را منتر خود کردهایم»، ربط دادهاند!!! از این مضخرفتر میتوان اظهارنظر کرد؟! جز این، اغلب آنچه که آن مرحوم مبرور دربارهی دین زرتشت آورده هم مطلقاً چرند است. کاش میدانستید که استناد به دکتر شریعتیِ ضد ملی و ضد شیعی، نه فقط ذرهای بر اعتبار سایت جنابعالی نمیافزاید، بلکه آن را معیوب و معیوبتر هم میکند. (دربارهی نگرشهای ضد ملی و ضد شیعی شریعتی، مقالهای در دست انتشار دارم که در آن با استنادات مکرر به سخنان او طی سالهای 1348 تا 1350، روند تحول اندیشهاش در دو حوزهی ملیگرایی و تشیع را دقیقاً نشان دادهام.)
3ـ9ـ در جایی دیگر ناگهان کشف کردهاید که کتاب «صد در نثر»، «از مهمترین متون حقوقی و فقهی زرتشتی است». آقاجان! کجای کارید؟! نگرانم که نکند آقای شریعتی جنابعالی را منتر خزعبلات خود کرده باشد؟! واقعاً نمیدانید یا تجاهل میکنید که مهمترین متون حقوقی و فقهی کلاسیک زرتشتی، شایست ناشایست، ماتیکان هزاردادستان، زند فرگرد وندیداد و مانند آنها است؟! و نه صد در نثر فارسی؟!
4ـ9ـ بر همین منوال، اجازه بدهید که با این گمانهزنیهای شگفت جنابعالی هم قدری انگشت به دندان بگزیم که: «آیا زرتشت یونانی نبود؟»، «زادگاهش قطب نبود؟»، «اهل فلسطین نبود؟» و…!!!
5ـ9ـ و دیگر چه جای عجب که ناگهان از شاهنامه به عنوان یک سند تاریخی بهره جستهاید و چنین گوشزد کردهاید: «اگر در اسلام مجازات زنا غالباً شلاق است، در زمان انوشیروان مجازات نگاه بد، تیرباران بود!» آقاجان! حتی دکتر شریعتی هم به شاهنامه به عنوان یک متن حاوی گزارههای مسجل تاریخی، استناد نکرده است؛ چنابعالی چرا؟!
6ـ9ـ در سایت خود، برای مثال، از این که در کتاب وندیداد، مجازات فلان جرم را «مرگ ارزان» دانسته است، نکتهای برای متلک انداختن به زرتشتیان یافتهاید که: ای بابا! اگر سگ را اذیت میکردند، اعدامشان میکردند. آقاجان! «مرگ ارزان» یک اصطلاح فقهی زرتشتی است که منحصراً معنای اعدام را نمیدهد، بلکه به اصطلاحی است برای بدترین نوع گناهان. همچنان که تاوان فلان گناه را با تعدادی تازیانه مشخص کردهاند و عملاً شلاقزدنی هم در کار نبوده است، کسی را که جرمی مرگارزان مرتکب میشده، لزوماً و حتماً نمیکشتهاند! واقعاً متوجه نشدید که اینها درجهبندی گناهان و جرایم بودهاند؟!
7ـ9ـ در جایی با استناد به ارداویرافنامه چنین افشاء کردهاید که حمام رفتن، جرمی سنگین در نگاه زرتشتیان بوده است. آقاجان! خانم دکتر مزداپور، مقالهای آموزنده در مورد گرمابههای باستانی ایران دارند. اگر قدری از علم اصول فراتر بروید و آن را بخوانید، ملتفت میشوید که مقصود ارداویراف، حمامهای "مسقف" مسلمانان بوده که امید اشوهیشتان هم آن را بر زرتشتیان حرام دانسته بوده است و نه مطلق استحمام را!
8ـ9ـ یک بام و دو هوای معمولِ جنابعالی در نوشتههای سایتتان، گاهی بسیار رقتآور میشود. برای مثال، وقتی پای سفارش به خوردن ادرار شتر به میان میآید، مجدانه وجه پزشکی و درمانی آن را یادآور شده و حتی تا حد ذکر فواید «پشکل پلو» هم پیش میروید یا حدیثی را که صراحتاً ادرار شتر را بهتر از شیر آن میداند، به هر نحو ممکن توجیه و تفسیر میکنید؛ اما، به وقت طعنه زدن بر دین زرتشت و زرتشتیان، یادتان نمیآید که ادرار گاو به خاطر آمونیاک زیاد، دقیقاً خاصیت میکروبکشی و ارزش طبی دارد! بر همین منوال، آنگاه که پای مواردی همچون «منع ازدواج با زن چشم آبی» یا «روا بودنِ کتک زدن زنان» یا «جواز تیمم بر فرج زن» و امثالهم در میان میآید، توجیهات درازدامن جنابعالی را باید سمعاً و طاعتاً قبول کرد؛ ولی در مواردی که مربوط به دین زرتشتی و زرتشتیان است، هیچ توضیح و توجیهی مقبول طبع باریکاندیشتان (بخوانید: لجوجتان) نمیافتد! چنین است که از فرط توجه به جدال احسن و از شدت مطالعه عمیق در دین زرتشتی، دربارهی «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» میفرمایید: «این شعار به دلیل کلی بودن کارساز نیست و دینی که امروز به عنوان زرتشتی میشناسیم به درستی تبیین نکرده که چه پندار و گفتار و کرداری نیک است.» (!) از جنابعالی که به همین راحتی این حکم کلی را صادر کردهاید، سؤال میکنم: این شعار زرتشتی در کدامیک از متون دینی زرتشتی و در چه چارچوبی به کار رفتهاند؟!
9ـ9ـ در جایی، دست به دامن ژان کلنز شدهاید و برخی از دیدگاههای او را نقل کرد و حجت قرار دادهاید. آقاجان! آیا هیچ خبر دارید که نظریات شاذ ژان کلنز به عنوان یکی از پیروان مکتب دستوری در تفسیر گاهان، با چه نقدهای جانانهای همراه شده و در مواردی او را به تغییر دیدگاه هایش وادار کرده است؟ اگر بولتنسازانه در پی کسب اعتراف از منابع نیستید، آنها را هم نقل کنید. نیز، نظریات بدیع بابک عالیخانی درکتاب لطایف عرفانی در نصوص عتیق اوستایی را هم بیاورید تا به قدر اندکی جدال احسن کرده باشید! راستی چرا هیچوقت جنابعالی به نظریات مری بویس، شائول شاکد، شروو، گیمن، آلتهایم، شکی و دیگران دربارهی دین زرتشت مراجعه نکردهاید؟
10ـ9ـ در موارد متعددی واژهی مجوس را صرفاً به زرتشتی ترجمه کردهاید. آقاجان! مجوس لزوماً به معنای زرتشتی نیست و معنای وسیعتری هم دارد. آن مجوس هجر هم که در حدیث آمده است، محققاً یا قطعاً زرتشتی نبودهاند که اگر بودند، حاجتی نبود که عبدالرحمن بن عوف به یاد عمر بن خطاب بیاورد که پیامبر از آنان جزیه قبول کرده بوده است و بنابراین از ایرانیان مجوس هم میشود قبول کرد. سنت علنی پیامبر (ص) را که همهی صحابهی کبار، جز یک نفر، فراموش نمیکردهاند!
آنچه در فوق گفته آمد، مشتی نمونهی خروار بود از حجم آوارگونهی مطالب نادرست در سایت جنابعالی که همگی مزین به ادبیاتی شده که علناً مصداق «جدال نا احسن» است؛ و این همه، صرف کوبیدن و طعنزدن بر جماعتی شده است که بخش مهمی از آنان، زرتشتیان مؤمن واقعی (و نه صرفاً زرتشتیزه شدههای آتشین) هستند؛ زرتشتیانی که اقلیت به رسمیت شناخته شده و تحت حمایت قانون و شرع این کشور هستند و قرنهاست که به زندگی نجیبانهی خود در کنار مسلمانان ادامه میدهند. این همه، اگر مصداق پایمال کردنِ «حقالناس» نیست، پس چیست؟
10ـ کلام آخر:
جناب فاطمی عزیز! کنش و منش جنابعالی در مواجهه با زرتشتیان به اندازهای مخرب است که تعجب نمیکنم اگر: شخصی بدون هر گونه دغدغه قبلی دربارهی دین زرتشتی، مطالب سایت را بخواند و حساس بشود و توجهش جلب گردد و مطالعهای ناقصتر از جنابعالی بکند و عاقبت، حتی به دین زرتشتی گرایش پیدا نماید!
چرا تعجب نمیکنم؟ چون یکی از مضرات «جدال نا احسن» و نقد بی مایه و سطحی و طعنهآمیز همین است که اتفاقاً خصم را تقویت میکند. حجتم بر این معنا، همان فرمایش پیشگفتهی علامه است که فرمود: «[...] درست است که حق را احیاء کرده، اما همانطور که فهمیدید با احیاء باطل و کشتن حقى دیگر احیاء کرده است.» به همین دلیل، مناسب است که در ذیل آن یادداشتِ با عنوان «چرا گرایش به زرتشتی؟!»، این «جدال نا احسن» امثال خودتان را هم بر سیاههی دلایل گرایش برخی اشخاص به دین زرتشت بیفزایید!
آقاجان! به کژراهه میروید. جنابعالی با این نوشتارهای عنادآلود و مغایر با جدال احسن و سست از نظر علمی، احتمالاً بر ایمان زرتشتیان مؤمن و پایمرد بر دین آباء و اجدادیشان هیچ تأثیری نمیگذارید. دلیلش هم این که پس از سالهای سال نوشتن و درآییدن بر علیه دین زرتشتی و زرتشتیان، حتی یک نفر از آنان هم به دست مبارک جنابعالی به دین مبین اسلام مشرف نشده است. اما، اگر بر روی ایمان یک نفر زرتشتی تأثیر بگذارید، بدون این که او را مسلمان کرده باشید، باید عزا گرفت. به این دلیل که کشور ما با پدیدهای شوم به نام دینگریزی روبروست که مسلمان و زرتشتی و ارمنی هم نمیشناسد؛ و لذا، امروزه روز، یک زرتشتی مؤمن و پایمرد بر دین اجدادی، برای کشور ما بهتر است از یک زرتشتی دینگریز.
به هر حال، جنابعالی آنچنان خوی تند و عنودی از خود نشان دادهاید که کاملاً بعید است از آن میان کسی را به دین اسلام علاقهمند کنید. در عین حال، نوشتارهای گزندهی جنابعالی، به استناد همان فرمایش مرحوم علامه و البته کامنتهای مندرج در سایت، یک نتیجهی قطعی داشته است: دمیدن بر آتش تعصب.
جناب فاطمی عزیز! فقط بخشی و شاید نیمی از سایت شما را مرور کردم که از همان هم مطالب و نکتههای زیادی ناگفته ماند. اجازه بدهید که بگذارم و بگذرم. در خاتمه گوشزد میکنم که با وجود قول و قرار قبلی، جنابعالی در انتشار یا عدم انتشار این یادداشت در سایت خود مختارید. مطلوب من، رشد شخص جنابعالی است و نه داد و قال در جهان مجازی. تندی این قلم را هم به حساب تنبیه معلم سابق خود بگذارید و بیش از این حقالناس را پایمال لجاجت خود نکنید. ضمناً، من وارد جدالهای قلمیِ مرسوم و محبوب اهل سفسطه و مغلطه نمیشوم و درین باب، بیش از آنچه آمد، سخنی با جنابعالی ندارم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ