استاد آقایی:
«به بنده بفرمایید تمسخر زرتشتیان به این بهانه که فقط دو شهید داوطلب در جنگ ایران و عراق داشتهاند، به کجای جدال احسن راه میبرد؟ وانگهی، گلی به گوشهی جمال زرتشتیانِ نجس شمرده شده و از همه جا رانده که خدا میداند با چه ترفندی خود را در میان داوطلبان جهاد وارد کردند و فقط با چند هزار نفری جمعیت، شهید هم دادند! آیا اصلاً میدانید از چه دورهای سخن میگویید؟ این همان دورهای است که رستورانها و ساندویچفروشیهای آنان، مکلف به نصب تابلوی «اقلیت دینی» بودند تا مبادا مردم مسلمان با آنان هم غذا و لذا نجس بشوند. در نتیجه، بسیار بسیار مضحک است که جنابعالی پای خود را در یک کفش کرده و از چنان فضایی، «زرتشتی بسیجی» و «زرتشتی شهید داوطلب» را مطالبه میکنید!!!
شگفتا! در میان اقلیتهای دینی که در ایران زندگی میکنند، از همه نجیبتر و بیحاشیهتر، همین زرتشتیانند که جنابعالی پیوسته در کار طعن و ضرب بر آنان هستید (بمانَد که نجابت زرتشتیان را هم با دلایل و بلکه بهانههایی سطحی به سخره گرفتهاید).»
استاد عزیز!
یک. متوجه نشدم از کجای اعتراضم به زرتشتیان به جهت کوتاهیشان در جنگ ایران و عراق، «تمسخر» را برداشت کردید؟ اگر نگاه بدبینانه نداشتید، مرا در حال عصبانیت تصور می کردید.
دو. اعتراض نکردم که چرا زرتشتی ها فقط دو شهید داوطلب دارند؟ بلکه اعتراضم بدین جهت بود که آنها هیچ شهید داوطلب ندارند! عنوان به صورت پرسش است نه تأیید: « آیا زرتشتیان دو شهید داوطلب در جنگ با عراق داشتند؟!»
سه. اگر بار دیگر شعارهای سر به فلک کشیده ی آنان مانند «چو ایران نباشد تن من مباد» را مرور کنید، تصدیق خواهید کرد که نجس بودن، بهانه ای بیش نبود. لزومی نداشت هنگام اعزام، خود را زرتشتی معرفی کنند. عاشق حقیقی وطن توجهی به این چیزها ندارد. حرف هایی از این دست مانع نگهداری مادر عاشق از فرزندش نمی شود؟ عاشق واقعی آن بچهمسلمانی است که چون به سن واقعی نرسیده شناسنامه اش را دستکاری می کند؛ عاشق واقعی آن بچهمسلمانی است که برای حضور در جبهه، از پدرش هنگام خواب، اثر انگشت بر رضایتنامه می گیرد. آن بچهمسلمان نگفت: حال که به من گفته اند: شرایط حضور در جنگ را نداری، نمی روم.
چهار. پایان ِ نوشته ی بالا نیز حاکی از آن است که با عینک بدبینی به نوشته هایم نگریسته اید و سخن از طعن و به سخره گرفتن زرتشتیان به میان آوردید! در نوشته ی مورد اشاره، دلایل نجابت آنها را توضیح دادم. دوباره مرور کردم. نشانه های تمسخر ندیدم.
پنج. با این امید که عینک بدبینی را بردارید به بخشی از خاطراتم با زرتشتی ها توجه کنید:
رفتار اخلاقی جالبی از آقا شاهرخ ـ مدیر زرتشتی موزه ـ دیدیم. پس از پایان بازدید و خرید، وقتی خواستیم بقیه ی پول را از همسر ایشان بگیریم، گفتم: پنج هزار تومان هم بابت بازدید از موزه کم کنید. فوری آقاشاهرخ گفت: البته هزینه ی بازدید موزه هر نفر پانصد تومان است (یعنی دو نفرمان هزار تومان می شود و چهار هزار تومان اضافه داده ای). گفتم: ایراد نداره خیلی از موزه استفاده کردیم.
جناب آقای بهرام بهرامی را در آتشکده دیدم. در ابتدا نه من او را می شناختم و نه او مرا. یک ربع پس از گفتگو، گفت: شما آشنایی خوبی با دین زرتشتی داری! در این موقع همسرم گفت: ایشان سایت گفتگو با زرتشتیان را اداره می کند. آقای بهرامی که سابقه بحث با من را در سایت داشت و انتظار نداشت مرا در آنجا ببیند، خیلی خوشحال و ذوق زده شد و اظهار داشت: از وقتی ایشان را دیدم فکرم مشغول است که چهره اش برایم آشناست! سپس به کامنتهایش در سایت اشاره کرد و او را به یاد آوردم. من نیز از این دیدار شادمان شدم.
با اینکه در سایتم همواره زرتشتی ها را مورد انتقاد قرار می دهم وی رفتاری محبت آمیز داشت و پس از آن، خیلی با هم صحبت کردیم. آقای بهرامی شخصی بسیار خوش برخورد و خوش بیان بود.
دیدار ما از مراکز زرتشتی با این خاطره ی خوب به پایان رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ