*شهید مطهری:
*ریشه ی نژادپرستی
فکر ملیت پرستى و نژادپرستى فکرى است که مىخواهد ملل مختلف را در برابر یکدیگر قرار دهد. این موج در قرون اخیر در اروپا بالا گرفت. شاید در آنجا طبیعى بود، زیرا مکتبى که بتواند ملل اروپا را در یک واحد انسانى و عالى جمع کند وجود نداشت.
این موج در میان ملل شرقى به وسیله استعمار نفوذ کرد. استعمار براى اینکه اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» را اجرا کند، راهى از این بهتر ندید که اقوام و ملل اسلامى را متوجه قومیت و ملیت و نژادشان بکند و آنها را سرگرم افتخارات موهوم نماید؛ به هندى بگوید تو سابقهات چنین است و چنان، به ترک بگوید نهضت جوانان ترک ایجاد کن و «پان ترکیسم» به وجودآور، به عرب- که از هر قوم دیگر براى پذیرش این تعصبات آمادهتر است- بگوید روى عروبت و «پان عربیسم» تکیه کن، و به ایرانى بگوید نژاد تو آریاست و تو باید حساب خود را از عرب که از نژاد سامى است جدا کنى. (ص 51)
*علت دم زدن عده ای از ملیت ایرانی
در این اواخر افرادى بیشمار تحت عنوان دفاع از ملیت و قومیت ایرانى مبارزه وسیعى را علیه اسلام آغاز کرده اند و در زیر نقاب مبارزه با عرب و عربیت مقدسات اسلامى را به باد اهانت گرفته اند. (ص 53)
خوش خدمتی به استعمارگران
جوانان خام و بىخرد را مىتوان با تحریک احساسات و تعصبات قومى و نژادى و وطنى علیه اسلام برانگیخت و رابطه آنان را با اسلام قطع کرد؛ یعنى اگرچه نمىشود احساسات مذهبى دیگرى به جاى احساسات اسلامى نشانید، ولى مىشود احساسات اسلامى را تبدیل به احساسات ضد اسلامى کرد و از این راه خدمت شایانى به استعمارگران نمود. لهذا مىبینیم افرادى که بکلى ضد دین و ضدمذهب و ضدخدا هستند، در آثار خود و نوشته هاى پوچ و بىمغز خود از زرتشتىگرى و اوضاع ایران قبل از اسلام حمایت مى کنند. (ص 54)
*مرز احساسات ملی
احساسات ملى تا آنجا که جنبه مثبت داشته باشد و نتیجه اش خدمت به هموطنان باشد قابل توجه است ولى آنجا که جنبه منفى به خود مى گیرد و موجب تبعیض در قضاوت، در دیدن و ندیدن خوبی ها و بدی ها، و در جانبدارى ها مى شود ضد اخلاق و ضد انسانیت است؛ توجه داریم که منطق عالی ترى از منطق احساسات ملى و ناسیونالیستى وجود دارد که طبق آن منطق، علم و فلسفه و دین فوق مرحله احساسات است.
احساسات قومى و غرورهاى ملى در هر کجا مطلوب باشد، در جستجوهاى علمى و فلسفى و دینى مطلوب نیست. یک مسأله علمى یا یک نظریه فلسفى یا یک حقیقت دینى را هرگز به دلیل اینکه ملى و وطنى است نمى توان پذیرفت، همچنان که به بهانه اینکه بیگانه و اجنبى است نمى توان نادیده گرفت و رد کرد. راست گفته آن که گفته است: «علم و دین و فلسفه وطن ندارد، همه جایى و همگانى است» (ص 54 ـ 55)
*ادعای جدا بودن نژادها یک خرافه
ادعاى جدا بودن خون ها و نژادها خرافه اى بیش نیست. نژاد سامى و آریایى و غیره به صورت جدا و مستقل از یکدیگر فقط در گذشته بوده است، اما حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته است که اثرى از نژادهاى مستقل باقى نمانده است.
بسیارى از مردم امروز ایران که ایرانى و فارسى زبان اند و داعیه ایرانىگرى دارند، یا عرب اند یا ترک یا مغول، همچنان که بسیارى از اعراب که با حماسه زیادى دم از عربیت مى زنند از نژاد ایرانى یا ترک یا مغول مى باشند. شما اگر همین حالا سفرى به مکه و مدینه بروید، اکثر مردم ساکن آنجا را مى بینید که در اصل اهل هند یا ایران یا بلخ یا بخارا یا جاى دیگرى هستند. شاید بسیارى از کسانى که نژادشان از کوروش و داریوش است، الآن در کشورهاى عربى تعصب شدید عربیت دارند و بالعکس شاید بسیارى از اولاد ابوسفیان ها امروز سنگ تعصب ایرانیت به سینه مى زنند. (ص 60)
نظر اسلام در مورد ناسیونالیسم
ناسیونالیسم را نباید بهطور کلى محکوم کرد. ناسیونالیسم اگر تنها جنبه مثبت داشته باشد، یعنى موجب همبستگى بیشتر و روابط حسنه بیشتر و احسان و خدمت بیشتر به کسانى که با آنها زندگى مشترک داریم بشود، ضد عقل و منطق نیست و از نظر اسلام مذموم نمىباشد، بلکه اسلام براى کسانى که طبعاً حقوق بیشترى دارند از قبیل همسایگان و خویشاوندان، حقوق قانونى زیادترى قائل است.
ناسیونالیسم آنگاه عقلًا محکوم است که جنبه منفى به خود مىگیرد؛ یعنى افراد را تحت عنوان ملیتهاى مختلف از یکدیگر جدا مىکند و روابط خصمانهاى میان آنها به وجود مىآورد و حقوق واقعى دیگران را نادیده مىگیرد. (ص 62)
*بنیانگذاران نژادپرستی بی توجه به نژاد!
حضرت مسیح(ع) در فلسطین (منطقه اى از مشرق زمین) به دنیا آمد و اکنون در مغرب زمین بیش از مشرق، مسیحى وجود دارد. اکثریت عظیم مردم اروپا و آمریکا مسیحى هستند؛ آنها حتى از لحاظ قاره و منطقه نیز با حضرت مسیح جدا هستند.
برعکس، خود مردم فلسطین یا مسلمانند یا یهودى؛ اگر مسیحى وجود داشته باشد بسیار کم است. آیا مردم اروپا و آمریکا نسبت به دین مسیح احساس بیگانگى مى کنند؟
من نمى دانم چرا خود اروپاییان که القاکننده این افکار تفرقه انداز هستند هرگز درباره خودشان اینجور فکر نمى کنند و فقط به ابزارهاى استعمارىشان این افکار را تلقین مى کنند. اگر اسلام براى ایرانى بیگانه است، مسیحیت نیز براى اروپایى و آمریکایى بیگانه است.
علت روشن است؛ آنها احساس کرده اند که در سرزمین هاى شرقى و اسلامى فقط اسلام است که به صورت یک فلسفه مستقل زندگى به مردم آنجا روح استقلال و مقاومت مى دهد، اگر اسلام نباشد چیز دیگرى که بتواند با اندیشه هاى استعمارى سیاه و سرخ مبارزه کند وجود ندارد. (ص 70)
زبان حال بسیاری از ایران پرستان
از نظر سرجان ملکم آنچه فقط باید آن را به حساب آورد این است که چه کسى و از چه نژادى بر مردم حکم مى رانده است، و اما توده مردم در چه حال و وضعى بوده اند و چه برده و چه باخته اند، نباید به حساب آید. امثال سرجان ملکم هرگز تأسفى ندارند که مثلًا چرا حجاج بن یوسف آدم مى کشت و ستم مى کرد؛ تأسفشان و در حقیقت اظهار تأسفشان تحت این عنوان است که چرا یک نفر ایرانى به جاى حجاج بن یوسف کارهاى او را نکرد؟ (ص 359)
شناسنامه کتاب: خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضی مطهری، تهران، انتشارات صدرا، چاپ شانزدهم، 1370