*برخی باستان ستاهای افراطی مدعی اند تا پیش از ورود اسلام به ایران، برده داری در ایران نبوده. واژه های «برده» و «غلام» و «کنیزک» را در شاهنامه ـ به عنوان یکی از منابع تاریخ ایران پیش از اسلام ـ جستجو کردیم و آنها را فراوان در شاهنامه یافتیم.
تا آنجا که ما با فارسی آشناییم، این واژه ها به معنای انسانی است که خرید و فروش می شده و اگر این کلمات در شاهنامه در معنای دیگر به کار رفته، نیازمند دلیل است. اگر ما کلمه ی «لباس» را در شاهنامه دیدیم باید به معنای امروزی بگیریم اما اگر کسی گفت: منظور بازوبند پهلوانیست باید دلیل بیاورد. اگر غیر از این باشد نمی توانیم از متون کهن استفاده کنیم.
بیتهایی که این سه کلمه در آنها به کار رفته با عنوان شعرها را از نظر می گذرانیم:
برده
اندرز کردن کىخسرو به ایرانیان
همان بدره و برده و چارپاى براندیشم آرم شمارش بجاى
نامه نگارى قیصر به لهراسب
فراوان ورا برده و بدره داد ز درگاه برگشت پیروز و شاد
در بند انداختن بهمن زال را
همان برده و بدرههاى درم ز مشک و ز کافور و ز بیش و کم
رزم کردن داراب با فیلپوس و به زنى گرفتن دخترش را
ابا برده و بدره و با نثار دو صندوق پر گوهر شاهوار
آمدن بهرام با نعمان نزد پدرش یزدگرد
رسیدند نزدیک بهرامشاه ابا بدره و برده و نیک خواه
آمدن شنگل با هفت پادشاه نزد بهرام گور
همان هدیهها را که آورده بود اگر بدره و تاج و گر برده بود
در داد و فرهنگ نوشینروان
بهشتى بد آراسته بارگاه ز بس برده و بدره و بار خواه
سزا دادن کسرى الانان و بلوچیان و گیلانیان را
همه جامه و برده و سیم و زر گرانمایه اسبان بسیار مر
آشتى جستن قیصر روم از نوشین روان
پذیرفت زو هرچ آورده بود اگر بدره زرّ و گر برده بود
آشتى جستن قیصر روم از نوشین روان
بیاورد چندان سلیح و سپاه همان برده و بدره و تاج و گاه
اندر فرستادن راى هند ، شطرنج نزد نوشین روان
همین بدره و برده و باژ و ساو فرستیم چندانک داریم تاو
گفتار اندر فرمان نوشین روان
بشمشیر خواهیم ز ایشان گهر همان بدره و برده و سیم و زر
آگاهى یافتن هرمزد از ناراستى بهرام چوبینه و پیمان بستن با خاقان
نپذیرفت ازو هرچ آورده بود علف بود اگر بدره و برده بود
گریختن خسرو پرویز به روم
سراپرده دیبه و گنج و تاج همان بدره و برده و تخت عاج
آمدن خسرو به بوم روم
فراوان بدو اندورن برده بود همان جاى قیصر بر آورده بود
کشته شدن شیر کپى بر دست بهرام چوبینه
فرستاد ده بدره گنجى درم همان بدره و برده از بیش و کم
فرستادن کىخسرو بندیان را با گنج نزد کاوس
دگر بردگان مهتران را سپرد بایوان ببرد از بزرگان و خرد
غلام
سگالش افراسیاب با مهتران
غلام و کنیزک ببر هم دویست بگویش که با تو مرا جنگ نیست
رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال زر
از یشان چو برگشت خندان غلام بپرسید از و نامور پور سام
پرسیدن سهراب نام سرداران ایران را از هجیر
ز هودج فرو هشته دیبا جلیل غلام ایستاده رده خیل خیل
آمدن گرسیوز نزد سیاوش
ز دروازه شهر تا بارگاه درم بود و اسپ و غلام و کلاه
سپاه سپردن سیاوش به بهرام
صد اسپ گزیده بزرّین ستام پرستار و زرّین کمر صد غلام
دیدن سیاوش افراسیاب را
بشبگیر با هدیه و با غلام گرانمایه اسپان زرّین ستام
هنر نمودن سیاوش پیش افراسیاب
پرستار بسیار و چندى غلام یکى پر ز یاقوت رخشنده جام
باز رفتن رستم به ایران زمین
غلام و پرستندگان ده هزار بیاورد شایسته شهریار
گنجها بخشیدن خسرو ، پهلوانان را
بفرمود تا با کمر ده غلام ده اسپ گزیده بزرّین ستام
گنجها بخشیدن خسرو ، پهلوانان را
پرستندهاى با کمر ده غلام ده اسپ گرانمایه زرّین ستام
بازگشتن ایرانیان به نزد خسرو
پرستار چینى و رومى غلام پر از مشک و عنبر دو پیروزه جام
جنگ رستم با کافور مردمخوار
بسى سیم و زرّ و گرانمایه چیز ستور و غلام و پرستار نیز
کشته شدن هومان به دست بیژن
ده اسب آوریدند زرّین لگام پرى روى زرّین کمر ده غلام
گذشتن خسرو به جیحون
غلام و پرستنده و چارپاى نماندى بد و نیک چیزى بجاى
بازگشتن کىخسرو از توران به ایران زمین
ز مشک و پرستار و زرین ستام همان جامه و اسب و تخت و غلام
باز رفتن گشتاسب با زریر به ایران زمین و دادن لهراسب تخت ایران او را
غلام و پرستار و رومى هزار یکى طوق پر گوهر شاهوار
خواب دیدن بابک در کار ساسان
چو او را بران کاخ بر جاى کرد غلام و پرستنده بر پاى کرد
رزم شاپور با رومیان
غلام و پرستار رومى هزار گرانمایه دیبا نه اندر شمار
رفتن بهرام گور به نخجیر و خواستن دختران برزین دهقان
ابا هر یکى تیغ زن صد غلام بزرّین کمرها و زرّین ستام
فرستادن قیصر سپاه و دختر نزد خسرو پرویز
خردمند و بیدار پانصد غلام بیامد بزرّین و سیمین ستام
گفتار اندر بزرگى خسرو پرویز
غلام و پرستنده از هر درى ز در و ز یاقوت و هر گوهر
کنیزک
گفتار اندر زادن دختر ایرج
که ایرج برو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت
داستان مادر سیاوش
چو کاوس روى کنیزک بدید بخندید و لب را بدندان گزید
سگالش افراسیاب با مهتران
غلام و کنیزک ببر هم دویست بگویش که با تو مرا جنگ نیست
بدرود کردن کىخسرو به کنیزکان خود
کنیزک بدش چار چون آفتاب ندیدى کسى چهر ایشان بخواب
بازگشتن اسفندیار نزد گشتاسپ
عمارى بسیچید و دیبا جلیل کنیزک ببردند چینى دو خیل
بازگشتن رستم به جنگ اسفندیار
هزارت کنیزک دهم خلّخى که زیباى تاجاند با فرّخى
رفتن رستم به کابل از بهر برادرش - شغاد
کنیزک پسر زاد روزى یکى که از ماه پیدا نبود اندکى
رزم کردن داراب با فیلپوس و به زنى گرفتن دخترش را
کنیزک پس پشت ناهید شست از آن هر یکى جامى از زر بدست
دیدن گلنار اردشیر را و مردن بابک
سیم روز تا شب گذشته سه پاس کنیزک بپردخت ز اختر شناس
دیدن گلنار اردشیر را و مردن بابک
برفتند با زیجها بر کنار ز کاخ کنیزک بر شهریار
گریختن اردشیر با گلنار
چو شد روى کشور بکردار قیر کنیزک بیامد بر اردشیر
گریختن اردشیر با گلنار
کنیزک بگفت آنچ روشن روان همى گفت با نامدار اردوان
گریختن اردشیر با گلنار
کنیزک بیامد بایوان خویش بکف بر نهاده تن و جان خویش
گریختن اردشیر با گلنار
کنیزک در گنجها باز کرد ز هر گوهرى جستن آغاز کرد
آگاهى یافتن اردوان از کار گلنار و اردشیر
کنیزک نیامد ببالین اوى بر آشفت و پیچان شد از کین اوى
آگاهى یافتن اردوان از کار گلنار و اردشیر
جوان با کنیزک چو باد دمان نپرداخت از تاختن یک زمان
به زنى گرفتن شاپور ، دختر مهرک را
ز برنا کنیزک بپیچید روى بشد دور و بشست بر پیش جوى
به زنى گرفتن شاپور ، دختر مهرک را
کنیزک چو او دلو را برکشید بیامد بمهر آفرین گسترید
به زنى گرفتن شاپور ، دختر مهرک را
کنیزک بدو گفت کاى شهریار هر انگه که یابم بجان زینهار
به زنى گرفتن شاپور ، دختر مهرک را
کنیزک بدو گفت کز راه داد منم دختر مهرک نوش زاد
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
چنین تا بر آمد برین چند گاه بایران پراگنده گشته سپاه
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
کنیزک نبودى ز شاپور شاد از ان کش ز ایرانیان بد نژاد
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
کنیزک بدادار سوگند خورد بزنّار شمّاس هفتاد گرد
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
کنیزک همى خواستى شیر گرم نهانى ز هر کس بآواز نرم
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
چنین گفت پس با کنیزک براز که اى پاک بینا دل نیک ساز
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
کنیزک بدو گفت فردا پگاه شوند این بزرگان سوى جشنگاه
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
پر اندیشه شد جان شاپور شاه که فردا چه سازد کنیزک پگاه
رهانیدن کنیزک شاپور را از چرم خر
کنیزک سوى چاره بنهاد روى چنانچون بود مردم چاره جوى
گریختن شاپور از روم و رسیدن به شهر ایران
فرود آمد از باره شاپور شاه کنیزک همى رفت با او براه
رفتن برانوش پیش شاپور و پیمان بستن با او
کنیزک که او را رهانیده بود بدان کامگارى رسانیده بود
سپردن یزدگرد ، پسرش بهرام را به منذر و نعمان و پرورش کردن او را
کنیزک بفرماى تا پنج و شش بیارند با زیب و خورشیدفش
سپردن یزدگرد ، پسرش بهرام را به منذر و نعمان و پرورش کردن او را
بیاورد رومى کنیزک چهل همه از در کام و آرام دل
داستان بهرام با کنیزک چنگزن در شکار
داستان بهرام با کنیزک چنگزن در شکار
جز از گوى و میدان نبودیش کار گهى زخم چوگان و گاهى شکار
داستان بهرام با کنیزک چنگزن در شکار
بتیر دو پیکان ز سر برگرفت کنیزک بدو ماند اندر شگفت
داستان بهرام با کنیزک چنگزن در شکار
چو او زیر پاى هیون در سپرد بنخچیر زان پس کنیزک نبرد
خواستن بهرام گور دختر گوهرفروش را
بیامد کنیزک بدهقان بگفت که مردى همى خواهد از ما نهفت
خواستن بهرام گور دختر گوهرفروش را
کنیزک ببرد آبدستان و تشت ز دیدار مهمان همى خیره گشت
خواستن بهرام گور دختر گوهرفروش را
کنیزک بیاورد جامى نبید مى سرخ و جام و گل و شنبلید
گزاریدن بزرگمهر خواب کسرى را
کنیزک بدان حجره هفتاد بود که هر یک بتن سرو آزاد بود
گفتار اندر بزرگى خسرو پرویز
بمشکوى زرّین ده و دو هزار کنیزک بکردار خرّم بهار