*امام خمینی پانزده سال در عراق زندگی کرد و بی تردید تسلط بالا بر زبان عربی داشت. در عین حال وقتی که مقامات عراقی نزد او می آمدند، به هیچ وجه با آنها عربی سخن نمی گفت و مترجم، سخنان او را ترجمه می کرد. وی اینگونه ایرانی بودن خود را به رخ مقامات عراقی می کشید. جالب آنکه گاهی مترجمان جرأت نمی کردند عبارت های تند او را درست ترجمه کنند و لذا به مترجم تذکر می داد که درست برگرداند.
اگر سری بزنید به شبکه های ماهواره ای ایران پرست هایی که با اسلام روی خوش ندارند، خواهید دید که با چهار روز زندگی در کشورهای غربی، لهجه ی آنها عوض شده و با ادا و اطوار کلمات انگلیسی را در لا به لای صحبت های خود به کار می برند و گاه وانمود می کنند که معنای فارسی این کلمات را نمی دانند و از دیگری می پرسند: معنای این کلمه به فارسی چی می شه؟
کم نیستند کسانی که سفری چند روزه به خارج داشته اند اما پس از بازگشت، نمی دانند با لهجه ی عوض شده چه کنند! در فیسبوک سری به صفحه های ایران پرست ها و باستان پرست ها بزنید. خواهید دید که بسیاری از آنها حاضر نیستند نام خود یا صفحه را با حروف فارسی بنویسند و...
ترس از ترجمه ی سخن امام خمینی
حجت الاسلام موسوی ابرکوهی می گوید: یک روز استاندار کربلا به منزل امام خمینی میان طلاب و کسانی که کاری داشتند در بیرونی آمد و نشست. (نجف جزئی از استان کربلا بود) به دلیل بی اعتنایی به او، خود را به خدمتکار منزل معرفی کرد و از او خواست تا حضورش را به امام اطلاع دهد. او پیام را برای امام برد و جواب آورد: من با شما کاری ندارم.
این در حالی بود که کسی جرأت نمی کرد کوچک ترین بی اعتنایی حتی نسبت به یک مأمور عادی بعثی بکند.
استاندار ناچار دست به حیله زد. به خدمتکار گفت: من مسأله ای شرعی دارم. امام پاسخ داد: به او بگویید بنویسد تا جواب دهم.
هدف استاندار این بود که نزد امام برود و نظر او را در باره ی شهادت عده ای از روحانیون مجاهد عراقی را بداند. استاندار با ذلت نشست تا امام به بیرونی بیاید. تا ایشان بیرون آمد استاندار از فرصت استفاده کرد و گفت: آقای حسن البکر سلام می رساند و جویای احوال شماست و منتظر اوامر جنابعالی است.
امام به یک شیخ لبنانی گفت: به ایشان بگویید: از منزل من بیرون برود. (توجه کنیم امام خمینی چندین کتاب به زبان عربی نوشته بود و گفتن «اخرج من بیتی» پیش افتاده ترین جمله است اما نمی خواست با او به عربی سخن گوید)
شیخ لبنانی که ترسید جمله را ترجمه کند، دست پاچه شد و به استاندار گفت: آقا از شما تشکر می کنند.
امام با عصبانیت به آن شیخ گفت: می دانم چه ترجمه می کنی. به او بگو: از خانه ی من بیرون برود.
وقتی که آن شیخ ترسید ترجمه کند، امام با غضب برخاست و به طرف مسجد حرکت کرد. استاندار به طرف امام حرکت کرد و در خیابان دست ایشان را گرفت تا توضیح دهد ولی امام دست خود را با عصبانیت کشید و به حرکتش ادامه داد.
این برخورد امام، شجاعت عجیبی در طلاب ایجاد کرد.
مهر و قهر، ص 338 ـ 338 (با تلخیص)