*جناب آقای ابراهیم کثیریان بخشی از واژه های عربی در شاهنامه را نشان داده و تعداد اینگونه کلمات بیش از اینهاست. امید که دیگر کامنتی دریافت نکنیم که فردوسی از کلمات عربی استفاده نمی کرده:
جهان سربه سر حکمت و عبرت است / چرا بهره ما همه غفلت است
*
به چشمش همان خاک هم سیم وزر / کریمی بدو یافته زیب و فر
*
همیشه من آباد با تاج و تخت / ز درد و غم آزاد و پیروز بخت
بزرگان که بودند با او بهم / به رزم و به بزم و به شادیّ و غم
پیاده شد و برد پیشش نماز / غمی گشته از رنج و راه دراز
پشیمان شد از درد دل خون گریست / نگر تا غم و مهر فرزند چیست
*
که او را فروغی چنین هدیه داد / همین آتش آنگاه قبله نهاد
*
ز کتّان و ابریشم و موی قَز / قصب کرده پرمایه دیبا و خز
قَز = ابریشم خام / قصب = نوعی پارچه کتانی
*
یکی محضر اکنون بباید نوشت / که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
چو برخواند کاوه همه محضرش / سبک سوی پیران آن کشورش
*
برآن سان کجا بردمد روز جنگ / ز نفسش به دریا بسوزد نهنگ
*
به اسب و به گرز و بپای و رکیب / سواد از فراز اندر آمد به شیب
رکیب = مرکب، اسب
*
برفتی و دیدیّ و کردی سلام / فراوانش دادی درود و خرام
*
جهان شد چو آبار بهمن سیاه / ستاره ندیدند روشن نه ماه
آبار = چاه ها، جمع کلمه بئر
*
همی شرم دارم من از تو کنون / تو آگه تری بیشک از چند و چون
*
چو چرخ بلند از شبه تاج کرد / شمامه پراکنده بر لاژوَرد
شمامه = بوی خوش
*
قضا گفت گیر و قدر گفت ده / فلک گفت احسنت و مه گفت زه
*
وزین روی کاموس بر میمنه / پس پشت اوژند و پیل بنه
*
ابر میسره لشکر آرای هند / زرهدار با تیغ و هندی پرند
*
عنان راگران کرد و او را به نعل / همی کوفت تا خاک او کرد لعل
*
چو قطره برِ ژرف دریا بری / به دیوانگی ماند این داوری
*
مشو غرق زآب هنرهای خویش / نگهدار بر جایگه، پای خویش
*
همه دیده بر مغفر من نهید / چون من بر خروشم دمید و دهید
کفن شد کنون مغفر و جوشنش / زخاک افسر و گرد پیراهنش
مغفر = کلاه خود
*
چپ لشگرش را به گشتاسب داد / ابر میمنه سام یل با قباد
*
رده بر کشیده زهر سو سپاه / منوچهر با سرو در قلبگاه
گریزان بیامد سوی قلب گاه / بر و بر نظاره زهر سو سپاه
به قلب اندرون جای خاقان چین/ شده آسمان تار و جنبان زمین
*
ز بیشه به هامون کشیدند صف / ز خون جگر بر لب آورده کف
*
وز آن ژنده پیلان هندی چهار / همه جامه و فرش کردند بار
*
که بار نمک هست آنجا عزیز / به قیمت از آن به ندارند چیز
*
به تخت منوچهر بر بار داد / بخواند انجمن را و دینار داد
*
فروماند کاوس و تشویر خورد/ از آن نامداران روز نبرد
تشویر = شرمساری
*
همی شد بر شهر هودج کشید / همی رفت تا شهر توران رسید
ز هودج فروهشته دیبا جُلیل / غلام ایستاده رده خیل خیل
هودج = کجاوه، پالکی / جُلیل = پوشاک اسب
*
به زرین عماریّ و زیبا جُلیل / برفتند با خواسته خیل خیل
*
یک از یکدگر ایستادند دور / پر از درد باب و پر از رنج پور
*
همی آز کمتر نگردد به سال / همی روز جوید به تقویم و فال
*
به یکسان نگردد سپهر بلند / گهی شاد دارد گهی مستمند
*
که امروز باد افره ایزدیست / مکافات بد را ز یزدان بدیست
*
نبیند دو چشمم مگر گَرد رزم / حرام است بر من می و جام و بزم
*
به مردی نباید شد اندر گمان / که بر تو دراز است دست زمان
*
مرا آزمودی بدین رزمگاه / همین است رسم و همین است راه
*
کشانی و شگنی و وهری نماند / که منشور شمشیر رستم نخواند
شوم باز گویم به گردان همین/ به منشور و شنگل به خاقان چین
مر این مرد را نام کافور بود / که او را بر آن شهر منشور بود
*
نگه کن که سگزی کنون مرگ توست / کفن بیگمان جوشن و ترگ توست
*
به دل گفت پیکار با ژنده پیل / چو غوطه است خوردن به دریای نیل
*
دم آتش تیز و باران تیر / هزیمت بُوَد زان سپس ناگزیر
*
ستاره بدان دشت نظّاره بود / که این لشکر از جنگ بیچاره بود
*
چو بنمود خورشید تابان درفش / معصفر شد آن پرنیان بنفش
معصفر = زرد رنگ
*
طبقهای زرین پر از مشک و عود / دو نعلین زرین و زرین عمود
*
مکافات این کار یزدان کند / که چهر تو همواره خندان کند
*
بیاید کشیدن یکایک سلیح / که این کار بر ما گذشت از مزیح
سلیح = سلاح و ساز جنگ / مزیح = خوش طبعی و شادی
*
غلامان روهی به زرین کمر/ پرستندگان نیز با طوق زر
*
به نزدیک رستم فرستاد شاه / که این هدیه با خویشتن بر براه
*
میاندر قدح چون عقیق یمن / به پیش اندرون لاله و نسترن
*
که گر بر خرد چیره گردد هوا / نباید ز چنگ هوا کس رها
بدو گفت گر کارزارت هواست / چنین بر خرد کام تو پادشاست
*
خریدار دیبا و فرش و گهر / به درگاه پیران نهادند سر
*
به غُلّ و به مسمار و بند گران / همی مرگ خواهد ز یزدان برآن
مسمار = میخ
*
دو پنجه پری روی بسته کمر / دو پنجه پرستار با طوق زر
*
مرا بود برمهتران دسترس / عنان مرا بر نتابید کس
کسی کاو بساید عنان و رکیب / نباید که یابد به خانه شکیب
در و دشت و کوه بیابان سنان / عنان بافته سر بسر با عنان
سنان = نیزه نوک تیز
*
طلایه بیامد برِ ترجمان / سواران ایران همه بدگمان
*
سلیحم همیدون بکار آیدت / چو با اهرمن کارزار آیدت
*
چنین گفت پیش پدر رزمساز / که ما را به درع تو ناید نیاز
درع = زره
لینک مرتبط: