*20 اردیبهشت 1358:
من واقعاً متأسف مى شدم، به من برمى خورد این مطلب [ناراحت] شدم. که دیدم محمد رضا شاه – شاه سابق – در مقابل جانسون آن مردک (رئیس جمهور امریکا) ایستاده بود و عینکش را هم این طور چشمش را از این ور گردانده بود، این هم مثل یک بچه ایستاده بود جلو میز او. جانسون این طرف ایستاده بود، و او مقابل میز او، مثل یک فراش! من این قدر ناراحت شدم از اینکه وضع ما این طور شده، که این شخص – که رئیس قوم است – در مقابل او رفته این طور! آن وقت وقتى مى آمد، در مقابل شما چه مى کرد؟ عکس آن بود دیگر!
21 خرداد 1358:
این را مکرر گفته ام- و از بس متأثرم باز هم پیش شما عرض مى کنم- که من وقتى عکس شاه را پهلوى جانسون دیدم، که جانسون عینکش را برداشته و از این طرف دارد چشمهایش آن طور مى کند و نگاه مى کند و به او نگاه نمى کند، و او آن طرف میز، او سر جاى خودش ایستاده بود، او آن طرف میز او ایستاده بود، مثل یک بچه مکتبى که ایستاده پیش معلمش [کرنش] مى کند، من همچو متأثر شدم که ما در چه حالى هستیم که این «شخص اول» مملکت ما به اصطلاح هست، در مقابل او این طورى ایستاده و آن هم این طور بى اعتنا چشمهایش را آن طرف [کرده] و در روزنامه انداخته بود. و گمان مى کنم این عکس را تحمیل هم گمان مى کنم کرده بودند که در روزنامه هاى ایران منعکس بشود. این جور نباشید
8 تیر 1358:
من این را یادم نمى رود که جانسون بود، و شاه رفته بود آنجا و عکسش هم آنجا در روزنامه ها منتشر شد- این [از] یاد من نمى رود، از ناراحتى که آن وقت پیدا کردم، آن مرد، جانسون، ایستاده بود آنجا عینکش را برداشته بود و به دستش گرفته بود و چپ به آن طرف نگاه مى کرد؛ این شخص آن سر، همان آنجایى که جاى نشیمن خودش بود؛ محمد رضا جلو او ایستاده بود، مثل اینکه یک آدم مثلًا بچه مکتبى پهلوى استاد ایستاده بود! وقتى مى دیدند آنها که شخصى که حالا دارد حکومت مى کند به یک جمعیتى این طور است وضعش، نسبت به آحاد مملکت هم آنها نظرشان آن طور مى شد. اما وقتى که حالا دیدند که یک مملکت است که مشتش را گره کرد و همه را بیرون کرده، الآن نظر همه نسبت به شماها منقلب شده است.
27 تیر 1358:
خود من در عکسى که در روزنامه انداخته بودند- که باز هم هر وقت من فکر مى کنم تأثرم هست- که وقتى که رفته بود محمد رضا در امریکا- زمانى بود که جانسون رئیس جمهورى بود- عکسى که انداخته بودند من دیدم که جانسون ایستاده بود و در سر جاى خودش، ایستاده بود و عینکش را این طور دست گرفته بود و چپ به جاى دیگر نگاه مى کرد، حتى تو روى او نگاه نمى کرد، و این مثل یک آدم بنده اى در مقابل او ایستاده بود!
15 خرداد 1359:
من باز این ناراحتى که برایم پیدا شد، در ملاقاتى که محمد رضا با یکى از رئیس جمهورهاى امریکا بود- گمان مى کنم جانسون بود- من آن تلخى در ذائقه ام باز مثل اینکه هست، که مى دیدم این آدمى که وقتى در ایران است با مردم آن طور رفتار مى کند، آن طور سرکوب مى کند مردم را، آنجا جلوى میز آن رئیس جمهور ایستاده بود و او عینکش را برداشته بود به او نگاه نمى کرد. از این طرف، نگاه مى کرد و این مثل یک بچه مکتبى. آن وقت من تشبیهش کردم به یک بچه مکتبیهاى زمان سابق که مقابل معلّمشان، که خیلى از او مى ترسیدند و وحشت داشتند. یک همچو صحنه اى بود. من این قدر ناراحت شدم که تلخى اش الآن هم وقتى فکر مى کنم، در ذائقه ام هست که ما مبتلاى به چه وضعى بودیم. چه اشخاصى بر ما حکومت کردند. و چه اشخاصى بر این ملت حکومت کردند
12 آبان 1359:
خدا مى داند آن روزى که من عکس این محمد رضا را دیدم در روزنامه هاى اینجا، در مجله اى بود که در امریکا مقابل یکى از ریاست جمهوریهاى آنها ایستاده بود؛ مثل یک بچه اى و او عینکش را برداشته بود و به روى او نگاه هم نمى کرد، این طور نگاه مى کرد و این طورى ایستاده بود! خدا مى داند تلخى این در ذائقه من شاید حالا هم باشد که ما این طور هستیم که یک نفر آدمى که مى گوید من همه کاره هستم و کشورم را مى خواهم برسانم به کذا و از ژاپن باید جلو بیفتیم و فلان [کار را بکنیم،] یک همچو آدم ضعیف زبونى است که مى رود در امریکا، بعد از همه تشریفات که اجازه بدهند و چه بکنند، برود آنجا، مى ایستد آنجا پهلوى آن جانسون – ظاهراً بود- ایستاده آنجا و آن مردک تو صورتش نگاه نمى کرد. عینکش را برداشته و آن طور نگاه مى کند و این هم این طورى ایستاده! خدا مى داند که این غیر انزوا براى یک ملتى از هر انزوایى بدتر است .
15 آذر 1359:
خدا مى داند این مطلب هیچ از یادم نمى رود که وقتى دیدم یک کسى که خودش را شاه یک کشورى مى داند- ما البته هیچ وقت او را نپذیرفته بودیم به اینکه این شاه است، این یک دزدى بود آمده بود اینجا به زور- اما یک کسى که به عنوان شاهى، مردم ممالک دیگر شناخته بودند او را، در مقابل نیکسون بود، جانسون گمان مى کنم بود. جانسون بود. او آنجا ایستاده بود و او اینجا ایستاده بود. او اصلًا توى صورت او نگاه نکرد. از شأن خودش، عینکش را برداشته بود، چشمش را از آن طرف دوخته بود، این هم مثل یک بچّه مکتبى که مقابل آن معلّمهاى سابق بود نه حالا، معلّمهاى سابق، این طور ایستاده بود. من خجالت مى کشیدم از اینکه، خوب، ما در مملکتمان یک نفر مقامى که عالم او را شناخته اند به اینکه او مثلًا شاه ایران است. او در مقابل یک رئیس جمهور آن طور ذلیل هست. چرا باید باشد؟
22 آذر 1360:
من یک وقتى که در یک عکسى که در سالهاى سابق دیدم که محمد رضا پهلوى مقابل یکى از رؤساى جمهور امریکا ایستاده بود که الآن اسم او را یادم نیست. من دیدم مثل یک عبد ضعیف ایستاده است در مقابل یک قدرتمند؛ عینک برداشته است این طور، و اصلش به او نگاه نمى کند، نگاهش را به آن طرف انداخته است و این هم مثل یک بچه مکتبى مقابل معلم ایستاده است و من این قدر ناراحت شدم که وضع ما به اینجا رسیده است که یک کسى که دارد به ما حکومت مى کند، سلطنت مى کند، در مقابل یک نفر اجنبى که احتیاج دارد به اینجا- یک وقت یک اجنبى بود که احتیاج نداشت- یک اجنبى که احتیاج دارد به این کشور، احتیاج دارد به سرمایه هاى این کشور، این طور بایستد.
درخواست:
اگر دوستان، عکس مورد اشاره را دارند، لطفا جهت درج در سایت در اختیار قرار دهند. تشکر